loading...

اینجا بلند بلند فکر می کردم

بازدید : 456
چهارشنبه 6 خرداد 1399 زمان : 6:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اینجا بلند بلند فکر می کردم

تا اونجایی پیش رفتیم که لهراسپ پادشاهی رو به گشتاسپ واگذار می‌کنه و حالا ادامه اش:

گشتاسپ صاحب دو پسر می‌شود؛ اسفندیار و پشوتن.

زرتشت (زردشت؟!) در این دوره ظهور می‌کند و گشتاسپ را به دین بهی دعوت می‌کند. گشتاسپ می‌پذیرد و بقیه را هم به این دین ترغیب می‌کند و به میمنت این اتفاق بر روی سروی بهشتی! کاخی از طلا و نقره می‌سازد!

زرتشت به گشتاسپ می‌گوید تو چرا باید به شاه چین مالیات بپردازی؟! پیشینیان نیز چنین کاری نمی‌کردند! ارجاسب تورانی آگاه می‌شود و طی نامه‌‌‌ای از گشتاسپ می‌خواهد که به راه و آیین گذشته باز گردد وگرنه با هم جنگ می‌کنند. گشتاسپ پیام می‌فرستد که من برای جنگ آماده ام. دو لشکر رو در روی هم قرار می‌گیرند. گشتاسپ از جاماسپ که به نوعی مشاور اوست می‌خواهد سرنوشت جنگ را برایش پیش بینی کند. جاماسپ در نهایت ناراحتی اعلام می‌کند که همه بزرگان لشکر و خویشان گشتاسپ و حتی پسر خودش در صورت جنگ، کشته خواهند شد هر چند در پایان دشمن از برابر اسفندیار خواهد گریخت؛ گشتاسب دست بردار نیست بنابراین جنگ شروع می‌شود و تمامی‌اتفاقات پیش بینی شده به وقوع می‌پیوندد.

زریر، برادرِ نازنینِ گشتاسپ پای در میدان می‌گذارد؛ کسی را یارای مقابله با او نیست تا جایی که حتی ارجاسپ پیشنهاد می‌کند اگر کسی زریر را بکشد گنج بسیار و دخترش را به او می‌دهد. اما تنها با مطرح شدن سه باره‌ی این پیشنهاد است که بیدرفش به نبرد او می‌رود و زریر را می‌کشد.

گشتاسپ حدس می‌زند زریر، قرصِ ماهش [چه تشبیه قشنگی] کشته شده!

بدین اندرون بود شاه جهان/ که آمد یکی خون ز دیده چکان

به شاه جهان گفت ماهِ تو را/ نگهدارِ تاج و سپاه تو را

جهان پهلوان آن زریرِ سوار/ سواران ترکان بکشتند زار

*****

همی‌گفت گشتاسپ کِای شهریار/ چراغ دلت را بکشتند زار

ز پس گفت داننده جاماسپ را / چه گویم کنون شاه لهراسپ را

چگونه فرستم فرسته به در/ چه گویم بدان پیر گشته پدر

چه گویم چه کردم نگار تو را/ که بُرد آن نبرده سوار تو را

دریغ آن گَو شاهزاده دریغ/ چو تابنده ماه اندرون شد به میغ

بعد از آن گشتاسپ قصد می‌کند که خود به انتقام رود [الکی مثلا :/] ولی جاماسپ او را باز می‌دارد. گشتاسپ می‌گوید هر کس که انتقام زریر را بگیرد، دخترم همای را به عقدش در می‌آورم [هر جایی که به بن بست می‌خورن، دخترهای گرامیشون به عنوان پاداش در نظر گرفته می‌شن :///]

نجنبید زیشان کس از جای خویش/ ز لشکر نیاورد کس پای پیش

(اصلا هم خوشمان آمد؛ خیلی خیلی خوشمان آمد :))))) اصلا هر جا که کسی برای گشتاسب تره خرد نمی‌کند ما خوشمان می‌آید)

پسر زریر نزد گشتاسپ می‌رود تا از گشتاسپ بخواهد از تخت دل کنده و خودش انتقام زریر را بگیرد:

شه خسروان گفت کِای جان باب/ چرا کردی این دیدگان پر ز آب

[: وقتی گشتاسپ خود را به آن راه می‌زند! ]

کیان زاده گفت‌‌‌ای جهانگیر شاه/ نبینی که بابم شد اکنون تباه؟!

شاه دوباره عزم انتقام می‌کند اما بزرگان مانع می‌شوند پس خود بَِستور (پسر زریر) عازم نبرد می‌شود. اسفندیار که از مرگ زریر و پاداش در نظر گرفته شده حبردار می‌شود، خود کمر انتقام می‌بندد [ در این هنگام گلی به لیوان چایی که وسط حال گذاشته، چنان شوت جانانه‌‌‌ای می‌زند که حس و حالمان دگرگون می‌شود :)] گشتاسپ قسم می‌خورد که بعد از این پادشاهی را به اسفندیار واگذار کند:

که چون باز گردم از این رزمگاه/ به اسفندیارم دهم تاج و گاه

[: بخونید و باور نکنید]

اسفندیار به همراهِ پسرِ زریر، انتقام زریر را می‌گیرد. بستور وقتی پیکر پدرش را می‌بیند:

بدیدش مر او را چو نزدیک شد/ جهان فروزانش تاریک شد

برفتش دل و هوش وز پشت زین/ فکند از برش خویشتن بر زمین

همی‌گفت کِای ماهِ تابان من/ چراغِ دل و دیده و جان من

یالاخره با حمله‌‌‌ای جانانه، ارجاسپ گریز را بر ماندن ترجیح می‌دهد. بقیه سپاهش هم تسلیم می‌شوند. اسفنذیار آنان را با تحقیر امان می‌دهد :/

که بس زاروارند و بیچاره وار/ دهید این سگان را به جان زینهار

به ایران برمی‌گردند و گشتاسپ دخترش همای را به اسفندیار می‌دهد اما نمی‌تواند از تخت و تاجش دل بکند:

هنوزت نَبُد گفت هنگام گاه...

بعد از چندی شخصی به نام گُرَزم که کینه اسفندیار را دارد، به دروغ به گشتاسب می‌گوید که اسفندیار قصد دارد با جنگ، تخت پادشاهی را تصاحب کند! اسفندیار باخبر می‌شود که ناراحتی‌‌‌ای در راه است:

چرا دارد از من دل شاه میغ* [چه قشنگ :) میغ:ابر]

گشتاسپ [پادشاه کله پوک :/] دستور می‌دهد اسفندیار را در گنبدان دژ به بند بکشند و خود برای دعوتِ اهالیِ سیستان به دین، رهسپار آنجا می‌شود و دو سال به عیش و نوش می‌پردازد. شاه چین که از این اتفاق آگاه شده و ایران را خالی از سپاه می‌بیند به ایران حمله می‌کند. (پایان ابیات دقیقی)

(در این قسمت، فروسی مقداری از شاهنامه منثور ابومنصوری سخن می‌گه و شاهنامه رو به سلطان محمود عرضه می‌کنه:

سر نامه را نام او تاج گشت [ شاه+ نامه] ).

__________________________________________________________________

+ فردوسی در آغاز پادشاهی گشتاسپ، از دیدن دقیقی در خواب می‌گوید که اگر اشتباه نکنم دقیقی از وی می‌خواهد تا شاهنامه را بر محمود غزنوی عرضه کند و ابیات او را نیز در شاهنامه بگنجاند. ابیات این بخش از شاهنامه از دقیقی است.

این بخش‌های شاهنامه بسیار جذابه. از به تخت نشستن گشتاسپ تااا.... متن بسیار جذابه در عین روایت‌های غمگینی که ارائه می‌کنه. یک چیزی که برای من جالب توجه بود اختصار توصیفاتش از جنگ بود و ابیاتش بار عاطفی خیلی زیادی داشت.

+ با اینکه گویند از آرش در شاهنامه رسم و نشانی نیست اما بیتی هست در توصیف زریر که اسم آرش و تیرش در آن هست مگر اینکه من اشتباه متوجه شده باشم:

از آن زخم آن پهلو آتشی/ که سامیش گرز است و تیر آرشی

+ مصرع زیبا:

کسی کو خرد پرورد کی مُرَد!

تصویرسازی رو ببینید آخه:

بدان لشکر دشمن اندر فتاد/ چنان چون درافتد به گلبرگ باد

+ آمار جنگ :)

از ایرانیان کشته بُد سی هزار/ از آن، هفتصد سرکش و نامدار

هزار و چل از نامور خسته* بود/ که از پای پیلان به در جسته بود

وزان دیگران کشته بُد صد هزار/ هزار و صد و شست و سه نامدار

ز خسته بُدی سه هزار و دویست/ بر این جای بر تا توانی مَه‌ایست

* زخمی

+ پسران اسفندیار: بهمن، مهرنوش، طوش، نوش‌آذر

برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 6
  • بازدید کننده امروز : 6
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 27
  • بازدید ماه : 342
  • بازدید سال : 1253
  • بازدید کلی : 65846
  • کدهای اختصاصی