.
هیلر یه پیام رسان شبه که کارش دزدی و تبادل اطلاعات در قبال پولهای هنگفته اما تو این راه خط قرمزهایی هم داره و اهل قتل و آدم کشی نیست. یه روز کیم مین هو که یه خبرنگار معروفه باهاش تماس میگیره و ازش میخواد دختری رو براش پیدا بکنه و اینجوری ماجرا شروع میشه و گذشته و اتفاقاتش کم کم رو میشن...
مثل این همه چیز دونهای خوب لعنتی تصمیم گرفته بودم ازش خوشم نیاد :دی ولی وقتی یه چیزی خوبه، خوبه دیگه؛ مقاومت در برابرش بی فایده است. در کل دوستش داشتم اما اقرار میکنم انتظار خیلی بالایی ازش داشتم. داستان معمولی شروع میشه معمولی هم تموم میشه اما نقطه قوتش اون وسطاشه که اوج داستانه و هیجان زدتون میکنه.
سر این انتظار خیلی ریزبین شده بودم: مثلا پلیسی که چندین سال دنبال هیلر بود، نمیدونست هیلر خط قرمزایی داره :/ بعد هیچ وقت هم اون ایمیلشو چک نکرد که به بونگ سون شک کنه :/ آخرش معلوم نشد عشق اول کیم مون هو، یون شیک بوده یا کی؟! مبهم بود! یا مثلا تو قسمت آخر یون شیگ تو اون موقعیت حساس پاشنه بلند پاشه در صورتی که قبلش نمیتونست باهاش دو قدم ورداره :/ یا مثلا اون میکروفون تو باری که رئیس توش بود به هیچ کاری نیومد :/ یا مون شیک حتی پشیمونم نبود:/ ملاقات اون دو نفر و متوجه شدن میونگ هی هم خیلی خشک و خالی بود :///
اما بازیگرا عالی بودن. تک تکشون از اصلیها تا فرعیها. کیم مون هو رو هم دوست داشتم هر چند وقتی هیلر اولین بار زدش، دلم خنک شد :دی
و اون جوری که متوجه شدم نویسنده این سریال نویسنده سریال «ایمانه». اونم سریال قشنگیه. اصلا اون معمای وسط داستان ایمان خیلی خوب بود. خیلی خیلی خوب بود. در عین سادگی پیچیده بود شاید شبیه سهل ممتنع!
_____________________________________________________________
+ عشق یه طرفه چیزیه که مجبوری باهاش کنار بیای چون هیچ احساس متقابلی وجود نداره.
+ قانون همیشه همین طوره؛ آدمای پولدار راه فرارشون رو پیدا میکنن. فقیر فقرا هستن که چون از همه جا بی خبرن، گیر میفتن.
+شرق یا غرب؟
چی؟
کدوم طرف؟
شرق
باشه. فقط برای یه دقیقه با هم حرف میزنیم.
غرب چی بود؟
ده ثانیه همدیگه رو بغل کنیم.
بغلم کن میخوام عوضش کنم :)