هرمان هسه و شادمانیهای کوچک:بذارید اعتراف کنم که توی خواب دیده بودمش :) و همین که تو کتابخونه چشمم بهش افتاد برش داشتم :دی اومدم خونه یه کم از پیشگفتارش خوندم و یه ورقی زدمش و دیگه بیشتر از این حوصله ام نکشید. کتاب برای اونایی خوبه که هرمان هسه از نویسندههای مورد علاقشونه. من هیچ کتابی ازش نخوندم و حس خاصی نسبت بهش ندارم. از مکاتبات هسه و خاطراتش و اشعارش و ... تو کتاب آورده شده.
وقت نویس:چند وقت پیش میخواستم بخونمش که خوشم نیومد و از همون وقت تو پیش نویسا ذخیره اش کرده بودم که دیدم الان فرصت مناسبیه راجع بهش بگم؛ بیست صفحه ازش خوندم و دیگه نتونستم ادامه بدم! و فعلا دلم نمیخواد هیچ کتابی از میچ آلبوم بخونم. حس میکردم اندکی بچگانه اول و پایان کتاب به هم مربوط شده؛ آخه دو صفحه آخرشم خوندم :دی از اون داستانای کلید اسراری!